من و تو که مسافرهای همیشگی تاکسی های زردی بودیم که من در آن ها دست هایم را در هم گره زده بودم و از پنجره بیرون را می پاییدم و حواسم نبود و تو روزهای بعد بهم گفتی عاشق گره زدن دست هایت هستم. که تو جزئی نگری بودی که دوستم داشت و من کلی نگری بودم که دوست داشتن نمی فهمید.

که من روی پله های تاریک خوابگاه نشسته بودم و حس تو را نمی فهمیدم و گریه کرده بودم. که من دیوانه وار‌ وسط خیابان دویده بودم و جلوی اولین ماشینی را که آمد گرفتم و داد زدم دربست؛ تو گفته بودی دیوانه شدی؟ دیوانه شده بودم و کاش همه آنچه که حالا تمام شده همان موقع تمام می شد. که آن روز من وسط بیابان داد زده بودم: وزش باد شدید است و نخم محکم نیست. و تو از آن طرف گوشی تلفن غمگین شدی عصبی شدی و باد شدید تر شد و دیگر صدایت را نداشتم. دیگر خودت را نداشتم. که من تو را، تو را، فقط تو را از پشت پنجره های زیادی دیده بودم. روزی که پیراهنت زرشکی بود. روزی که پشت گوش تلفن به من گفته بودی نمی بینمت کجایی؟و من گفته بودم من می بینمت.

تو عزیز من بودی و نبودی. تو را روزهایی بیشتر از فروغ و بنفش و خودم دوست داشتم. تو را روزهایی هیچ دوست نداشتم.

اما من فقط عزیزت بودم. نبودنی در کار نبود. من عزیز ساعت ۵ صبح ات بودم که خوابم برده بود و تو تا صبح و صبح های بعد نگرانم بودی که پایم نلغزیده باشد، که نکند یکی از پله ها را ندیده باشد. من اما خواب بودم؛ خواب بودم و لغزیدم. ترس‌هایت هم شبیه تمام حس هایت به‌جا بود.

تو عزیز شب هایمم بودی و نبودی. شبی که برایت گفتم تو آدم فضایی آبی ام هستی عزیزم بودی و شبی که بیست و دو میس‌کال روی گوشی ام شدی عزیزترینم نبودی.

که گم ات کردم لابه‌لای پیامک ها و آدم هایی که فکر میکردم بیشتر دوستم دارند و نداشتند.

که از دستت دادم وقتی که روبروی آینه برای کسی که می دیدم گریه می کردم.

در حالی دیگر ندارمت و از دست رفته ای برایم که می ترسم زمستان برسد و آن کاپشن سبزم را توی لباس های زمستانی ام ببینم.

تو را نمیشناختم آن روزی که عجیب به چشم هایم نگاه کردی و دلت لرزیده بود و سال بعد برایم توی تلگرام نوشته بودی:

I'm lost in your brown eyes, In the first time, Under light of the sun.

Do you remember?!

و من یادم بود و یادم نماند.

حرف هایت را دارم و خودت را اما نه. 

آخ لعنتی تو که برایم نوشته بودی: 

والآن أشهد أن حضورک موت

وأن غیابک موتان.

آخ لعنتی من چرا نبودم و نبودم و نبودم. 

که من دیگر دختربچه خوشحال روبروی کافه بهمن نیستم و تو که دیگر . هیچوقت نیستی.


پ.ن: جدی نگیرید. آدم وقتی دلش میخواد بنویسه، تنها راهش اغراق و تجسم کردنه :).

تکرار نمی‌شوی دیگر، نه؟

سالها بعد که مادری سی و چند ساله‌ام

تو عزیز من بودی و نبودی.

تو ,بودی ,های ,عزیز ,نبودی ,برایم ,تو را ,بودم و ,و تو ,که من ,بودی و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تخصصی در حوزه گیم پروموویز - مرجع دانلود رایگان فیلم و سریال کره ای دفتر روانشناسی عارفه جهانشیری معرفی رشته روانشناسی فروشگاه تجهیزات توزین و تجهیزات آشپزخانه صنعتی آل اسکیل سیگنال دانلود آهنگ جدید و شاد هنرانه فروشگاه قاشق و چنگال طبیب